فصل سوم
به نقل از کتاب: «ابوالحسن خرقانی» تألیف دکتر جواد نوربخش:[۴]
-
ابوالقاسم قشیری: چون من به ولایت خرقان آمدم فصاحتم برسید و عبارتم نماند از حشمت آن پیر، تا پنداشتم که از ولایت خود معزول شدم. (کشف المحجوب هجویری)
-
ابوالعباس قصاب آملی: چون از دنیا بیرون میرفت، خادم را گفت: رو به خرقان شو، مردی است آنجا مخمول الذکر، مجهول العین، او را ابوالحسن خرقانی گویند. سلام ما به او برسان و به او بگو که این طبل و علم با اذن الله تعالی و فرمان او به حضرت تو فرستادم و اهل زمین را به تو سپردم و من رفتم. (کشف الاسرار میبدی)
-
خواجه عبدالله انصاری: من از خرقانی شنیدم که الحمد را الهمد میخواند که وی امّی بود، الحمد بنمی دانست گفت، و وی سیّد و غوث روزگار بود. (طبقات الصوفیه انصاری) اما خود وی دربارهٔ امّی بودنش چنین گوید: و امّی ام نیک به آلاء حق، یعنی همگی من آنچه هست در حق محو است به حقیقت آنچه مانده خیال است. (تذکره الاولیا عطّار)
-
جواد نوربخش: شیخ ابوالحسن خرقانی از انگشت شمار پیرانی است که پیرو حکمت خسروانی و پاسدار فرهنگ ایران بود. او جز به حق به کسی و به چیزی توجه نداشت، جز خدا نمیخواست و جز او را نمیدید. میگفت: تا دست از دنیا بداشتم هرگز با سَرَش نشدم، و تا گفتم الله، به هیچ مخلوق بازنگردیدم. عشق به وجود مطلق و خدمت به خلق داشت، از همه بگسست و به حق پیوست. (مقدمه کتاب «ابوالحسن خرقانی»)