مهر و قهر
روزی حضرت روح الله می گذشت، ابلهی با وی دچار شد و از حضرت عیسی سخن پرسید، ...
مهر و قهر
روزی حضرت روح الله می گذشت، ابلهی با وی دچار شد و از حضرت عیسی سخن پرسید، بر سبیل تلطف جوابش باز داد و آن شخص مسلم نداشت و آغاز عربده و سفاهت نهاد؛ چندان که او را نفرین می کرد و عیسی تحسین می نمود ، عزیزی به آن جا رسید گفت، ای روح الله، چرا زبون این ناکس شده ای و هر چند او قهر می کند تو لطف می فرمایی و با آن که او جور و جفا پیش می برد، تو مهر و وفا بیش می نمایی،
عیسی گفت؛ ای رفیق،《 کل اناء یترشح بما فیه》 از کوزه همان برون تراود که در اوست، از او آن صفت می زاید و از من این صورت می آید، من از وی در غضب نمیشوم و او از من صاحب ادب می شود، من از سخن او جاهل نمی گردم و او از خلق و خوی من عاقل می گردد.